حرفهای دل
کاهی دلم برای باور های گذشته ام تنگ می شود گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد گاهی دلم از رهگذرانی که در این مسیر بی انتها امدند و رفتندُخسته می شود گاهی دلم از راهزنانی که ناغافل دلم را می شکنند میگیرد گاهی ارزو می کنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود تا خسته شود تا بشکند... میخواهم برگردم به روزهای کودکی..... آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود..... عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد ..... بالاترین نقطه زمین، شانه های پدر بود..... بدترین دشمنانم،خواهر و برادر خودم بودند..... تنها دردم ، زانوهای زخمی ام بودند..... تنها چیزی که میشکست، اسباب بازی هایم بود..... و معنای خداحافظ ، تا فردا بود وقتی که دنیا دود شد شاید فراموشت کنم کاشانه ام نابـــــود شد شاید فراموشت کنم آسان ز دستم داده ای باشد به این هم راضیم وقتی که اشکم رود شد شاید فراموشت کنم هرگز زدستت این چنین سیلی به احساسم نخورد باشد بزن بد تر بزن اما به دســـــــــتانت قسم وقتی که تارم پود شد شاید فراموشت کنم
خورشید را به من قرض میدهی ؟
از تو كه پنهان نیست
هوای روزهای کودکی را
دلم می خواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم می خواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
می خواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم
و دلم را شکستند
دلم می خواد این بار اگر معلم گفت:در دفتر نقاشی تان هر چه می خواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم می خواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم
دلم می خواهد...........
..
می شود باز هم کودک شد؟
راستی خدا..........
دلم فردا هوای امروز را می کند؟..........
Power By:
LoxBlog.Com |